سرویس فرهنگ و هنر مشرق - فیلم «مارموز» به کارگردانی «کمال تبریزی» یک هجویه سیاسی است و اگر به توهم توطئه دچار نباشیم، هر عقل سلیمی با دیدن فیلم «مارموز» تشخیص میدهد فیلم تبریزی هجو جریانهای سیاسی مختلف و متکثر پس از انقلاب است و در طول فیلم با یک بیانیه سینمایی مواجهایم که مولف فضای جناحین سیاسی را هدف قرار میدهد. اما فیلم با هجو جناح قرمز آغاز میشود. این جناح خاص کیست؟ ما در این متن سعی نداریم که به مثابه تبریزی به صورت تخیلی و رادیکال به سیاست بپردازیم. تشریح روایت و سپردن بخشی از قضاوت درباره فیلم را با بازخوانی طرح کلی به خوانندگان واگذار میکنیم. چون در هر تحلیلی که منتشر شود با این گزاره از سوی اصلاح طلبان رادیکال مواجه خواهیم شد که فلان جناح سیاسی تاب و تحمل یک فیلم سینمایی را ندارد. در صورتیکه چنین نیست ونقد و هر تحلیلی،گاه شخصی و فردی، بخشی مهمی از فرآیند دموکراسی محسوب میشود.اما فیلمساز خوبی مثل کمال تبریزی در غباری از ایدئولوژی دست و پا میزند و برای هجو تفکرات متنوع سیاسی، مسیر فیلمسازیاش گم میشود.
در روایت فیلم مارموز قدرتالله صمدی (حامد بهداد) تندرویی سیاسی متعلق به جناح قرمز است که در اولین کنش نمایشی فیلم کنسرت یک گروه موسیقی را بر هم میریزد. با همین گزاره نمایشی تکلیف با گروه موتوری صمدی و اطرافیانش مشخص میشود به علاوه هدف فیلمساز. قدرت طالب قدرت است و درمانده در گذشته. سودای قدرتِ قدرتاله صمدی و افق کنشگری او ورود به مجلس است، از طریق حزب قرمز که نماد سیاسی مشخصی است. او به مدیر کل حزب قرمز یعنی آقای مشکات (محمد بحرانی) مراجعه میکند تا در لیست انتخاباتی آنان برای ورود به مجلس قرار گیرد. اما سردبیر روزنامه قرمزها یعنی وثوق(مانی حقیقی) ورود صمدی را غیر ممکن میداند. این دو در دوران دانشجویی در یک مثلث عشقی قرار گرفتهاند، هر دو عاشق میترا (آزاده صمدی) بودند و وثوق در دوران دانشجویی در کمپ لیبرالها قرار داشته است و با چند جمله درخواهیم یافت که حامی استاد دانشگاه کراواتی بوده و لیبرال بودنش هویدا میشود. اما الان در کمپ قرمزهای چه میکند؟ شب که به خانه میرود ریشهای بلند مصنوعی را میکند و مشغول نوشیدن شراب میشود. کمال تبریزی قرمزها و نیروهای حزب قرمز را در گام نخست به چالش میکشد. قدرت صمدی قبلا در یک گروه موسیقی فعالیت میکرده و در اثر شکست عشقی و سرخوردگی از ازدواج میترا و وثوق،گروه مستقل تندرویی را تشکیل داده و حالا تصمیم دارد به جناح قرمز پیوند بخورد.
او در دوران دانشجویی به قدرت شبپره معروف بوده و یک گروه موسیقی را اداره میکرده است. وثوق هم که سردبیر جناح سیاسی قرمزهاست یک ریاکار به تمام معناست. حالا قدرت صمدی با آن گذشتهای که به صورت فلاش بک میبینیم سر دسته موتوری هاست و کنسرتی را برهم زده است. چون مردم سالن کنسرت را با تهدید و گروه موتوریهای همراه او ترک نکردهاند او ناگهان فریاد میزند بمب ، بمب و .... . و ناگهان بمب در محل سالن کنسرت منفجر میشود و قدرتاله صمدی از یک تندرو کنسرت برهم زن، تبدیل به نماد نجات مردم میشود و حزب سیاسی آبی با شعار وحدت ملی و آشتی ملی سعی میکند، قدرت اله صمدی را در لیست خود قرار دهد.
صمدی با اینکه گروه مقابل را دست نشانده میداند اما به آنها میپیوندد و به تدریج رنگ و لعاب ظاهرش بواسطه خبرنگار جناح آبی یعنی دیبا ( ویشکا آسایش) تغییر میکند. صمدی در انتخابات ثبت نام میکند و به محض رد صلاحیت در یک سخنرانی همگانی به شورای نگهبان حمله میکند و در اثر مصرف مواد مخدر به صورت سهوی با یکی از شبکه های معارض گفتگو میکند و از عشق خود به دیبا میگوید. اما مجری برنامه شبکه ماهوارهای تصور میکند، صمدی دارد از عشق خود به فرح دیبا سخن میگوید. روز بعد وثوق در روزنامهاش پنبه او را میزند و او اقدام به خراب کردن دفتر روزنامه وثوق میکند. صمدی ناگهان به خود میآید و میبیند فرماندهی گروه موتوری ها را از دست داده است و با یک پرونده قطور به جرم همکاری با پهلویها روانه دادگاه و سپس زندان میشود.
او با قید وثیقه 700 میلیونی آزاد میشود اما نمیداند که چه کسی این وثیقه را برای او گذاشته و چون شرایط را در داخل مناسب نمیبیند از کشور خارج میشود و در رستورانهای مختلف گارسنی و نوازندگی را تجربه میکند و در ترکیه میترا را از که از وثوق جدا شده و با همان شبکه معارض همکاری دارد ملاقات میکند و متوجه میشود که حمایتهای اپوزیسون نظام برای زندگی رویایی در لسآنجلس هم پوشالی است و در نهایت در ترکیه بواسطه میترا متوجه میشود که دیبا زحمت وثیقه 700 میلیونی را کشیده؛ در نتیجه به تهران بازمیگردد تا جزای خود را تحمل کند و به سراغ زندگی با دیبا برود.
آیا روایت زندگی قدرت اله صمدی روایت زندگی کمال تبریزی است؟ قدرت کمی به کمال شباهت دارد. کمال تبریزی در واقعیت در تسخیر سفارت ایالات متحده نقش داشته است و امروز علیه همان عملکرد با توجه به متن فیلمهایش اعم از مارموز، مارمولک، طبقه حساس و ... موضع معکوسی اتخاذ کرده است. در صحنهای از فیلم حامد بهداد بازیگر نقش صمدی در حزب آبی که شباهتی به جناح سیاسی اصلاح طلبان دارد به شکل با نمک و بامزهای با استفاده از کلمه «تَکرار میکنم» رئیس جمهور دوره اصلاحات و پیام انتخاباتی او را به سخره میگیرد و این صحنه در سانس ویژه خبرنگاران با صدای خنده انفجاری اهالی رسانه مواجه میشود.
این صحنه از فیلم و به انضمام آن موضوع انفعالی مرشد زاده در فیلم مارموز نشان از این دارد که آقا کمال تبریزی از اصولگرایی دوران ابتدایی انقلاب و از اصلاح طلبی یک دهه اخیرش کاملا عقب نشینی کرده و از بالا تا پایین و چپ و راست سیاسی را صرفا مسخره میکند. بهداد که نماینده موتوریهاست و کنسرت خراب کن، با خراب شدن در قدرت و آشنایی با یک زن مستحیل میشود.
فیلم کمال تبریزی بدون تردید ادامه فیلم «خیابانهای آرام» به تهیهکنندگی سید محمود رضوی است که به هجو وقایع سیاسی سال 1388 میپردازد. با هر دیدن هر دو فیلم درخواهیم یافت ارزشهای سیاسی حاکم در این کشور برای کمال تبریزی با تعریف دو جناح سیاسی فاقد ارزش است. نتیجه آشکاری که از متن فیلم میتوان دریافت استحاله آسان افرادی است که داعیه انقلابیگری دارند و این انقلابیگری بواسطه ناکامیهای اجتماعی است که به صورت سیاسی نمایش داده میشود. مثل فیلم خصوصی حسین فرحبخش که مثل فیلم کمال تبریزی استحاله را از جناح قرمز آغاز میکند. این دسته فیلمها معمولا درباره جناح سیاسی قرمز به زعم تبریزی ساخته میشود که سودای قدرت طلبی داشتند.
شاید این سئوال در فرامتن فیلم کمال تبریزی قابل طرح باشد که جناح قرمز تا قبل از پیروزی احمدینژاد در مختصات سیاسی حضور پررنگی نداشت و افراد وابسته به اصلاح طلبان از سال 1358 تا 1384 قدرت کامل سیاسی را در دست داشتند و آبیها به زعم کارگردان یعنی اصلاح طلبان برای یک دوره کوتاه در دوران احمدینژاد به مرخصی سیاسی رفتند و دوباره قدرت را پس از انتخابات 1392 مزهمزه میکنند. در واقعناکامترین و غیر قدرتطلبترین جناح قرمز است و تندرویهای آنان که نمود اجتماعی ندارد.
اما همین دوران کوتاهی که قرمزها در قدرت بودند فرصت خوبی است که دستمایه آثار سینمایی همچون مارموز قرار گیرد و اشخاص و افرادی یک جناح معین به سخره گرفته شوند. نکته جالب اینجاست که تهیهکننده فیلم جواد نوروزبیگی که خودش روزگاری حضور مستمری در جبهههای نبرد هشت ساله را داشته و برادرش شهید شده است. حضور نوروزبیگی در مقام تهیهکننده و کمال تبریزی برای نسل امروز در مقام مولفان فیلم مارموز منتقل کننده یک پیام صریح و روشن است.
نوروز بیگی سرباز جنگ و کمال تبریزی یکی از افرادی که در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا نقش مستقیمی ایفا کرده، ارزشهای دو جناح سیاسی قرمز و آبی را در یک فیلم به سخره میگیرد و نسخه عبور از ارزشهای سیاسی دو جناح را میپیچد. مسلما نسل امروز هم با دریافت چنین مفاهیم اعتماد خود را به هر دو جناح سیاسی از دست خواهد داد. این بزرگترین پیام فیلم مارموز است که به هیچ جناح سیاسی اعتماد نکن، الا به کارگزاران سیاسی مونث .به انتخابات اعتماد نکن و به .... اعتماد نکن .